عشق من طاها

ده ماهگی

طاهای شیطون ما دیروز 24/8/95 رفت تو ده ماهگی . این پسرک شیطون حسابی ما را اذیت میکنه . من بابای طاها هستم . همین امروز از سر کار اومدم نهار بخورم اینقدر اذیتم کرده و بعد هم کل پیرهن و لباسم را کرده زیر برنج و روغن . این شیطون بلای ما چند روزی هست که برا چند ثانیه روی پاهاش می ایسته . خلاصه من از دستش حسابی شاکی ام . کتابام را پاره میکنه . از سرو کله م میره بالا نمیزاره نهار بخورم . چایی باید سر پا بخورم. ولی با تموم این شیطنت ها امید من و مامانش هست و حس حرکت کردن و شاد بودن .من از خدای مهربان می خوام که از این شیطون ها به همه بده و این ادیت ها به سر همه بیاد که خیلی خیلی لذت داره ...
25 آبان 1395

نه ماهگی

اول از همه میگم خدایا شکرت پسر مامان سلام.عشق قشنگ مامان وارد نه ماهگی شدی .توهمه زندگی مامان و بابا هستی. پسر عزیزم با اینکه هر  روز به شیطنت هات اضافه میشه ولی خیلی  شیرین و دوست داشتنی هستی. پسر گلم نمیدونی چقدر برای ما عزیزی. چند روز پیش رفته بودیم خونه خاله زهرا وتوحسابی اونجا شیطنت گردی همش میرفتی و منم دنبال تو که مبادا زمین بخوری با اینکه اینقد هم مواظب بودم چند بار محکم خوردی زمین و حسابی گریه کردی. اونجا اصلا طرف ایسان کوچولو نمیرفتی فقط با بارمان بازی می کردی. یه عکس از روز عاشورا میزارم
2 آبان 1395
1